تلخی زندگی

یک جایی خواندم:

قهوه خوشمزست، خوشمزگی اش به تلخ بودنشه

وقتی میخوریم تلخی اش روتحویل نمیگیریم اما میگیم چسبید.

زندگی روزهای تلخش بد نیست

تلخی اش رو تحویل نگیر 

بخندو بگو عجب طعمی!

........

می‌خواهم بگویم قهوه را دوست نداریم چون تلخ است. به خاطر عطر سحرانگیز دوست داریم، به خاطر طعم استثنایی‌اش دوست داریم و به خاطر ترکیب همه‌ی این‌ها باهم. آن هم تلخی نیست فقط گس است. با این همه اگر تلخ فرضش کنیم، در کنار غیر تلخی‌هاست که پذیرفتنی شده. در کنار طعم و عطری دلنشین. مثل سختی‌هایی که در راه رسیدن به چیزی که دوست داریم می‌کشیم. که آن دوست داشتن سختی را گاهی دلنشین می‌کند. ولی اگر آن هدفِ دوست داشتنی نبود چه؟ اگر آن طعم و عطر دلنشین نبود چه؟

آنوقت چه می‌گفتی؟

ی صفحه‌ی جدید زدم به نام تجربه‌هاhttps://shaagerd.blogsky.com/%d8%aa%d8%ac%d8%b1%d8%a8%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7

و از اونجایی که مشکل لینک دار کردن مطلبم هنوز پا برجاست دیگه همینجوری بپذیرید

وقتی می‌خوای قبول نکنی.

رهبر مملکت میگه مذاکره با آمریکا بده، تجربه‌ی بد داشتیم، کشورای دیگه تجربه‌ی بد داشتن و غیره. بعد ی مشت معلوم‌الحال حرف به این واضحی رو هم میان ی جوری روایت می‌کنن که بشه اونی که می‌خوان. لطفا از رسانه‌های خود ایشون و به صورت کامل به صحبت‌هاشون گوش کنید زیادم نیست ۳۰ دقیقه‌ست حدودا. از این و اون شنیدن فقط ضرره.

روح خوار

می‌گوید آدم وقتی کسی را خیلی دوست دارد، او برایش مدام ناز می‌کند. در دلم می‌گویم دوستم که نداشتی ولی من هم ناز نمی‌کنم. خسته‌ام از اینکه به تو بتابم و تو از روحم تغذیه کنی و شاداب شوی و شادابی‌ات را برای دیگری خرج کنی و برای من فقط پژمردگی‌ات را بیاوری.


کوتاه سخن ۲ بروز شدhttps://shaagerd.blogsky.com/%da%a9%d9%88%d8%aa%d8%a7%d9%87-%d8%b3%d8%ae%d9%86-%db%b2

آدم موذی

هدیه‌شو پس دادم چون انقدر اذیتم کرده که خدا می‌دونه کی میتونم خودمو جمع کنم. بعد جلوی دیگران بلند میگه هدیه هر چقدرم باشه(پول بود) آدم باید قبول کنه، کم یا زیاد. انگار مثلا بیشتر می‌خواستم، حالا من مبلغشم ندیدم که چقدر بوده فقط برش داشتم برگردوندم. بله دوستان آدمی که هی با زبونش گولتون می‌زنه و هی میگه که خیلی دوستتون داره، می‌تونه همین قدر نامرد و موذی باشه.

تا الان نظرم این بوده که زن‌ها خیلی خیلی بیشتر از مردها حق زن‌ها رو ضایع می‌کنن و مرتبا هم این نظرم قوی میشه. برای مثال شما این متن رو بخونید.


"۱ بار عمه همسرم خونه ما بود

همسرم اومد گفت لباس کی میشوری؟

گفتم امروز شستم

گفت پس چرا فلان و فلان رو نشستی؟

گفتم لابد تو سبد نبوده

عمه خانم با تحقیر گفت: زن اگر زن باشه، قبل لباس شستن چک میکنه جایی لباس کثیف نباشه

گفتم لباس کثیف که قراره شسته بشه جای مشخص داره، من نمیرم خشتک شلوار و زیر بغل بلوز بو کنم ! مگه سگم؟

گفت سگ باشی یا نباشی فرق نداره! 

وظیفته!"


دیگه حرفی نمی‌مونه




یک حقه‌ی دیگر

یک حقه‌ی شیطانی دیگر این است که یکی یکی چیزها را پیش می‌کشد. منِ انسان نیاز دارم آزاد باشم، پس فقط روی آزادی تاکید می‌کند. ولی من نیاز دارم در امان هم باشم، نیاز دارم در آرامش هم باشم. این‌ها را دیگر نمی‌گوید. نمی‌گوید برای امنیت خودت کاری کن می‌گوید تو آزاد باش، دیگری باید خودش را کنترل کند، دیگری باید ان کند بهمان کند. خلاصه که بازی خوردیم بد هم بازی خوردیم ولی از آنجایی که راه بازگشت را الله باز گذاشته‌است، می‌شود جور دیگری فکر کرد، جور دیگری رفتار کرد.

می‌شود از راه اشتباهی بازگشت البته تا زمانی که فرصت داریم که معلوم نیست تا کی. پس هرچه زودتر بهتر

خودت را نجات بده

می‌دانی؟!

گاهی لازم است خودت را نجات بدهی

نه از بدبختی، نه از مصیبت، نه از سختی

بلکه از چیزی که دوستش داری

و به جای اینکه تو را رشد دهد

تو را پایین می‌کشد


گز سوهانی، سوهان گزی

شاید توفیق دیدار را با این خوراکی، سوغاتی یا هر چیزی که اسمش است، داشته باشید. من به تازگی با این خوراکی عجیب الخلقه آشنا شدم. خب انتظار داشتم هم مزه‌ی سوهان داشته‌ باشد، هم گز. به جز اینکه مزه‌ی عجیبی نزدیک به بیسکوئیت داشت، خدا وکیلی در مغز مخترعش چه می‌گذشته که همچین چیزی ساخته است؟ می‌دانم که در ساخت و انتخاب خوراکی، سلیقه نقش خیلی مهمی است و درمورد سلیقه هم می‌شود گفت که سلیقه‌ی آدم‌های مختلف از هم فرق دارد اما جدی جدی می‌گویم خدا وکیلی در مغز مخترعش چه می‌گذشته که همچین چیزی ساخته است؟ چرا؟ چرا باید دوتا خوراکی خوشمزه را با هم قاطی کرد؟ چون مغز من که هنگام موجهه با این چیز دست از کار کردن می‌کشد و می‌گوید: چییییییییی؟ این دیگه چیه؟ و حتی نامش را نمی‌دانم. گز سوهانی؟ سوهان گزی؟

خلاصه؛ اگر دوستدار این چیز هستید نوش جان:)) )

راننده اتوبوس

امروز وقتی خواستم برم باشگاه راننده اتوبوس، سر ایستگاه نگه نداشت رفت دو کیلومتر بالاتر و کل اون مسیر اضافی رو باید برمی‌گشتم. برگشتنی از راننده اتوبوس دیگه‌ای پرسیدم فاصله ایستگاه‌ها تغییر کرده؟ و ماجرا رو گفتم. آنقدر قشنگ توضیح داد که به قولی زیادی خوب بود. و من همیشه حس می‌کردم راننده اتوبوس‌ها خیلی جدی و بد اخلاق هستن.

ممنون آقای راننده اتوبوسِ خوش اخلاق:)

ممنون تا دیر وقت کار می‌کنید تا منِ دختر مردم بتونم در امنیت برم و بیام.

رها نکن

مدام رها کردم و باز به آن بازگشتم

یک بار رها کردم چون دیگری نمی‌خواست آن را داشته باشم

یک بار رها کردم چون حس کردم به آن تعلق ندارم

یک بار رها کردم چون فکر کردم وقتی آن دیگرانِ از من بهتر هستند من آنجا چه می‌کنم؟

یک بار رها کردم چون خسته بودم از آن‌ها، آن، خودم و همه چیز

اما

باز برگشتم:))))


به من چه که دیگری نمی خواهد من آن را داشته باشم؟! من آن را می‌خواهم. خودم برایش تلاش کردم تا برای خودم طلاش کردم.


به من چه که چه کسی از من بهتر است؟ بعد به یاد آوردم خودم یکی از بهترین‌ها بودم فقط نتوانسته بودم بدرخشم. 


آن را دوست دارم، گناه نیست، مکروه نیست برای خداوند

برایش تلاش کردم،

چیزهایی به دست آوردم 

بیشترش می‌کنم 

دستاورد‌هایم را می‌گویم


به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، 

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم،


 به قدر وسع بکوشم، 

به قدر وسع بکوشم...

قهر

میگن قهر بده

با هم قهر نکنید

آشتی کنید

دوست باشید

بعدم از دین حکم میارن آدمو عذاب وجدانی کنن

بدجنسای سوء استفاده‌گر


ولی من نمی‌فهمم چطوری

باید با آدمی دوست باشم

که همه‌ش میره رو اعصابم

خودخواهه و فقط براش این مهمه

که خودش خوشحال باشه

وقتی ناراحتم می‌کنه ی ببخشید نمیگه

فوقش با کلی ریش سفیدی دیگران

عذرخواهی کنه با طلبکاری

میگه ببخشید حالا مگه چی شده؟

درسته دین گفته قطع ارتباط نکنید و این حرفها 

ولی از اون سمتم حد گذاشته براش

که چقدر در ارتباط باشید

با کی دوست باشید

مواظب باشید همنشین‌تون کیه؟!

نه به دیگران آسیب بزنید

نه آسیب ببینید

این که دیگه آیه قرآنه

امیدوارم خودم ازین مدل آدمای طلبکار و پرتوقع نشم