میدانی؟!
گاهی لازم است خودت را نجات بدهی
نه از بدبختی، نه از مصیبت، نه از سختی
بلکه از چیزی که دوستش داری
و به جای اینکه تو را رشد دهد
تو را پایین میکشد
مدام رها کردم و باز به آن بازگشتم
یک بار رها کردم چون دیگری نمیخواست آن را داشته باشم
یک بار رها کردم چون حس کردم به آن تعلق ندارم
یک بار رها کردم چون فکر کردم وقتی آن دیگرانِ از من بهتر هستند من آنجا چه میکنم؟
یک بار رها کردم چون خسته بودم از آنها، آن، خودم و همه چیز
اما
باز برگشتم:))))
به من چه که دیگری نمی خواهد من آن را داشته باشم؟! من آن را میخواهم. خودم برایش تلاش کردم تا برای خودم طلاش کردم.
به من چه که چه کسی از من بهتر است؟ بعد به یاد آوردم خودم یکی از بهترینها بودم فقط نتوانسته بودم بدرخشم.
آن را دوست دارم، گناه نیست، مکروه نیست برای خداوند
برایش تلاش کردم،
چیزهایی به دست آوردم
بیشترش میکنم
دستاوردهایم را میگویم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل،
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم،
به قدر وسع بکوشم،
به قدر وسع بکوشم...