به تماشای تو

به تماشای تو نشسته بودم.

آنقدر که گذر زمان را به فراموشی سپردم.

تو مرا به یاد چیزی می‌انداختی!

زیبا و عمیق بود.

مثل خاطره‌ی یک رویا...

رویایی عمیق که سال‌ها پیش دیده باشی!

و از آن فقط لحظه‌ای در خاطرت باقی مانده باشد،

اما احساسش را هنوز به یاد بیاوری.

هربار قوی تر از بارِ قبل...

اما نمی‌دانم آن، چه بود؟!

کِی آن را دیدم؟!

کجا؟!

اما تو یادآورِ آن بودی...

زمان گذشت و من هم آن را فراموش کردم هم خود را...

اما تو هنوز...

پیش چشمانم بودی،

و من نشسته به تماشایت.