اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))
اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))

اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))

در روش سخت گیری نکنیم

یک چیزهایی هست که آدم حواسش به آن‌ها نیست. خوب می‌شود کمی توجه کنیم و باری از روی دوش خودمان و دیگران برداریم. مثلا: فرزند دانش آموز شما باید برنامه‌ی فردایش را آماده کند و داخل کیف بگذارد.  ادامه مطلب ...

فقط یک هفته

اگر به دیگران از تو بگویم شاید مرا دیوانه بدانند، شاید هم احمق. خب پس به آن‌ها چیزی نمی‌گویم. چون تو برای من ارزشمندی. حتی حالا که نباید تو را داشته باشم. حتی حالا که نباید بگذارم به دنیای من رنگ بدهی.


در آرزوی تو بودم. وقتی فهمیدم می‌توانم تو را داشته باشم هم ذوق داشتم هم افتخار. اما عمر این خوشی ‌به دنیا نبود.

فقط یک هفته دوام آورد. تو در دستانم بودی و باید رهایت می‌کردم. ولی همان یک هفته هم خوب بود. آن حس ذوق و افتخار را تجربه کردم. قلبم گرم شد. مثل ساعت ده صبح که نور خورشید مایل می‌تابد. هر آنچه می‌بینم در یک زیبایی متعادل قرار می‌گیرد.‌ نه سوزناک نه سوزان، نه تاریکی کشنده نه روشنایی کور کننده.


 تو به این خوبی و زیبایی! چطور از تو ایراد گرفتند و...

حالا دوست دارم در دست بهتر از من باشی. بتوانی وجودت را در عالم جاری کنی. به دنیای دیگری رنگ ببخشی. یک دنیا که پر از امید باشد. پر از امید و شادی و وسعت.

تو را به دست پروردگارم می‌سپارم تا تو را به بهتر از من هدیه کند. چرا که او بود که اول تو را به من داد.

بیا باهم

یکی از بدترین کارهایی که آدم می‌تواند در حق خودش انجام دهد این است که مدام منتظر دیگران بماند؛

- بیا باهم درس بخوانیم.

- بیا باهم ورزش کنیم.

- بیا باهم خرید برویم.

- بیا باهم...

حتی اگر اتفاق بیفتد، باز هم بد است.   ادامه مطلب ...

این دوست داشتن هم چیز عجیبی‌ست

این دوست داشتن هم چیز عجیبی‌ست.

دوستدار کسی می‌شوی که خلاف ارزش‌هایت است ولی دل نمی‌کنی...

دوستدار کسی می‌شوی که حتی خودش خودش را دوست ندارد ولی دل نمی‌کنی...

دوستدار کسی می‌شوی که خودش در آرزوی دوست داشته شدن است ولی دل نمی‌کنی...

خدا به دل آدم‌ها رحم کند و دوستداری‌های بیجا و بی ارزش را از دل آدم بیرون کند.

خدا به دل آدم‌ها رحم کند و نگذارد شیرینی دوستداری‌های بیجا به دل آدم بنشیند.

خدا به دل آدم‌ها رحم کند و نگذارد آدم پا سوز و دل سوز و زندگی سوز دوستداری‌های بیجا شود.

بالغ شدن

فکر می‌کنم یکی از نشانه‌های بالغ شدن این است که در قلبت بدانی هر گزینه‌ای که انتخاب می‌کنی، دارای پی‌آمدی است. بد یا خوب. خوشت بیاید یا بدت بیاید. آن را در نظر می‌گیری و می‌پذیری و بعد انتخاب می‌کنی. و پای آن می‌ایستی.


فکر می‌کنم یکی دیگر از نشانه‌های بالغ شدن این است که عدالت* را در مورد خودت برقرار می‌کنی. تقصیر خودت را گردن دیگری و تقصیر دیگری را گردن خودت نمی‌اندازی. جای اولویت‌ها را تغییر نمی‌دهی.


*عدالت یعنی هر چیز سر جای خودش.



فکر می‌کنم یکی دیگر از نشانه‌های بالغ شدن این است که خودت را می‌پذیری. آنچه که باید تغییر دهی، تغییر می‌دهی. آنچه را باید حفظ کنی، حفظ می‌کنی.**


** معتقدم مبنای تشخیص این موارد، حد الهی بر اساس تشیع دوازده‌امامی است.

رفتار بزرگسالانه

مدتی طولانی فکر می‌کردم رفتار بزرگسالانه یعنی این که مدام بگذرم. یعنی از بدی‌های دیگران بگذرم و ارتباطات را حفظ کنم ولی امروز فکر می‌کنم نباید این کار را می‌کردم. امروز فکر می‌کنم نباید از هر چیزی گذر کنم. نباید همه‌ی ارتباطات را حفظ کنم. اگر هم نمی‌توانم رابطه‌ای که سمی‌است قطع کنم، آن را محدود کنم. 

ادامه مطلب ...

دست از جستجوی امید برداشت. نامیدی بهتر بود از کور سوی امیدی که به آن دل ببندد و بعد قلب دوباره ناامید شده‌اش را به خاک سرد و تاریکِ قبر بسپارد. و حتی قادر نباشد بر قبرِ قلبش اشک بریزد.


مار صفت

قرار بود دیگر از درد و رنج ننویسم اما

این درد را چطور بدون نوشتن تحمل کنم

 

ادامه مطلب ...

کم ولی با کیفیت

جایی رمان می‌خواندم. نویسنده تمام متن آن را به صورت گفتاری نوشته بود. وقتی این ایراد را به او یادآوری کردم گفت من دانش آموز هستم و سرم شلوغ است و وقت ندارم و این حرف‌ها. 

ادامه مطلب ...

کلک‌های شیطان

انسان زیاد از انسان کلک خورده است اما این یکی خیلی جالب است.‌ اینکه آزادی* را می‌خواهد اما مسئولیت پذیری و پی‌آمد را نه. انسانِ آزادی طلب، می‌خواهد هر کاری که دلش می‌خواهد بکند ولی بهایی نپردازد و آب از آب تکان نخورد. گناه کند و همچنان آدم خوبه‌ی داستان باشد.

آن‌هایی که خدا ندارند!

من نمی‌دانم آن‌ها که خدایی ندارند چطور نفس می‌کشند؟ مگر می‌شود وجود داشته باشی و محتاج او نباشی. من سعی کردم او را ندید بگیرم و وانمود کنم اویی در زندگی‌ام نیست 

ادامه مطلب ...

در تاریکی‌ها یک دلخوشی قلبمان را روشن نگه می‌دارد

دنیا روزهای تاریک زیاد دارد. برای خود پناه‌گاهی بسازیم. البته که در تاریک‌ترین لحظات باید به خدا پناه ببریم اما نمی‌شود بیکار ماند. و نمی‌شود هم کارهای معمول را انجام داد. یک دلخوشی برای خود بیابیم، یا بسازیم تا قلبمان را روشن نگه دارد. برای من نوشتن و گوش دادن به موسیقی اوست. نوشتن امن‌ترین قلعه‌ی سرزمین من است و موسیقی او مرا به یاد خود او می‌اندازد و از زندگی او و خود او درس می‌گیرم و خود را از سختیِ ناامیدی بیرون می‌کشم.