یک جایی خواندم:
قهوه خوشمزست، خوشمزگی اش به تلخ بودنشه
وقتی میخوریم تلخی اش روتحویل نمیگیریم اما میگیم چسبید.
زندگی روزهای تلخش بد نیست
تلخی اش رو تحویل نگیر
بخندو بگو عجب طعمی!
........
میخواهم بگویم قهوه را دوست نداریم چون تلخ است. به خاطر عطر سحرانگیز دوست داریم، به خاطر طعم استثناییاش دوست داریم و به خاطر ترکیب همهی اینها باهم. آن هم تلخی نیست فقط گس است. با این همه اگر تلخ فرضش کنیم، در کنار غیر تلخیهاست که پذیرفتنی شده. در کنار طعم و عطری دلنشین. مثل سختیهایی که در راه رسیدن به چیزی که دوست داریم میکشیم. که آن دوست داشتن سختی را گاهی دلنشین میکند. ولی اگر آن هدفِ دوست داشتنی نبود چه؟ اگر آن طعم و عطر دلنشین نبود چه؟
آنوقت چه میگفتی؟