اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))
اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))

اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))

فقط یک هفته

اگر به دیگران از تو بگویم شاید مرا دیوانه بدانند، شاید هم احمق. خب پس به آن‌ها چیزی نمی‌گویم. چون تو برای من ارزشمندی. حتی حالا که نباید تو را داشته باشم. حتی حالا که نباید بگذارم به دنیای من رنگ بدهی.


در آرزوی تو بودم. وقتی فهمیدم می‌توانم تو را داشته باشم هم ذوق داشتم هم افتخار. اما عمر این خوشی ‌به دنیا نبود.

فقط یک هفته دوام آورد. تو در دستانم بودی و باید رهایت می‌کردم. ولی همان یک هفته هم خوب بود. آن حس ذوق و افتخار را تجربه کردم. قلبم گرم شد. مثل ساعت ده صبح که نور خورشید مایل می‌تابد. هر آنچه می‌بینم در یک زیبایی متعادل قرار می‌گیرد.‌ نه سوزناک نه سوزان، نه تاریکی کشنده نه روشنایی کور کننده.


 تو به این خوبی و زیبایی! چطور از تو ایراد گرفتند و...

حالا دوست دارم در دست بهتر از من باشی. بتوانی وجودت را در عالم جاری کنی. به دنیای دیگری رنگ ببخشی. یک دنیا که پر از امید باشد. پر از امید و شادی و وسعت.

تو را به دست پروردگارم می‌سپارم تا تو را به بهتر از من هدیه کند. چرا که او بود که اول تو را به من داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد