مار صفت

قرار بود دیگر از درد و رنج ننویسم اما

این درد را چطور بدون نوشتن تحمل کنم

 

 

حتی از خودم متنفرم

برای هر لحظه‌ای که برایت دل سوزاندم

برای هر باری که کاری برایت کردم

برای هر باری که به تو اعتماد کردم

تو فقط جلب توجه ‌می‌خواستی

من احمق بودم اما

حماقت من از کثیفی تو کم نمی‌کند

تو بلدی با پنبه سر ببری

شاید من هم باید یاد می‌گرفتم

شاید من هم باید قلبم را به دوز و کلک عادت می‌دادم

اما نه

تو و امثال تو لیاقت ندارید

لیاقت این را ندارید که دلیل تغییر من باشید

در همان پلیدی و دوز و کلک بپوسید


احساس خیانت می‌کنم

تو بارها به من خیانت کردی چون خیانتکاری 

من بارها به خودم خیانت کردم چون

چون تویی را آدم پنداشتم

چرا که ظاهر آدمیزاد را داشتی

در حالیکه روباهی بودی که با طنازی و فریب از دنیا نفع می‌برد


البته که دم از صداقت و شرافت زدی

اما زهرت را ریختی مثل عقرب‌های بیابان

و بعد هم فراموش کردی یا خودت را به فراموشی زدی

و بعد توهم زدی که "آدم خوبه" تویی


اما هر چقدر هم فراموشکار باشی

آن که باید، به یاد دارد

به یاد دارد که امروز قول دادی و فردا شکستی

به یاد دارد که برای جلب توجه، مرا جلوی دیگران خراب کردی، چرا نمی‌توانستم جلوی دیگران آبروریزی کنم و نقاب از چهره‌ی روباه صفتت بردارم

به یاد دارم که کارِ نکرده را به من نسبت دادی

به یاد دارد تمام وحشی‌گری‌هایت را علیه من

و بعد باز ادعای دوستی داشتن

بدون اینکه از کرده‌ات پشیمان باشی

همه هم از من انتظار داشتند فراموش کنم 

هر چه که کردی و حتی ناراحت هم نبودی

نهایتا بعد از هزار بار ریش سفیدی، ۴قط برای ختم قائله می‌گفتی: خب ببخشید حالا مگه چی شده

مگر باید چه می‌شد؟

واقعا مگر باید چه می‌شد که چیزی حساب شود؟

لعنت بر تو و حامی تو 

که به جرمت راضی شد پس در آن شریکت شد

باشد که در دوزخ در محله مار صفتان جایتان دهند.


و متاسفم این درد را به جان دیگران هم می‌ریزم که می‌نویسم تا بخوانند:(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد