اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))
اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))

اینجا، کلبه‌ی آرامشم، خلوتگاه گرم و امنم:))

آن‌هایی که خدا ندارند!

من نمی‌دانم آن‌ها که خدایی ندارند چطور نفس می‌کشند؟ مگر می‌شود وجود داشته باشی و محتاج او نباشی. من سعی کردم او را ندید بگیرم و وانمود کنم اویی در زندگی‌ام نیست 

  اما من حتی در خوشی محتاج او هستم. دوست دارم خوش باشم و او را هم داشته باشم. دوست دارم حرف‌هایم را به او بگویم. شرم‌هایم را، ناراحتی‌هایم را، ناامیدی‌هایم را و موفقیت‌هایم را. دوست دارم به او بگویم خدایا! اینطور عمل کردم دوست داشتی؟ اینطور سخن گفتم دوست داشتی؟ ببین تمرین کردم این بار نتیجه بهتر شد! راستی آن موضوع را چه کنم؟ راستی امروز یک کارِ خوب کردم. دو روز پیش سعی کردم آن کار را انجام دهم ولی زورم به روحم نرسید، ترسیدم و انجامش ندادم. خدایا! راستی اگر آنطور شده که من می‌ترسم چه؟ آنوقت چه کنم؟ خدایا! باید یک راه را انتخاب کنم. اولی اینطور است، دومی آن طور و سومی یک طور دیگر. کدام را انتخاب کنم؟ دوست دارم آنقدر با او حرف بزنم که ملائک بیایند وسط و بگویند خدایا! این مخلوقت سر ما را خورد بس که حرف زد. کاری کن ساکت شود یا برود با یکی دیگر حرف بزند.

برای همین می‌پرسم آنان که خدا ندارند، چطور نفس می‌کشند؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد