اما از همان زمان که او را دیدم،
به نظرم تمام سعیش را به نمایش میگذاشت برخلاف من.
گله نمیکرد، نافرمانی نمیکرد، در اجرای فرمانها کوتاهی نمیکرد برخلاف من.
اگر کاری به او میسپردند، سریع و با جدیت انجام میداد.
کم حرف بود.
سرش به کار خودش بود برخلاف من.
تمیز و مرتب بود.
برای چیزی که میخواست به درستی و اصولی تلاش میکرد برخلاف من.
آرام بود برخلاف من.
به معنای واقعی کلمه دختر خوب...
:)
خب... به مهارت خوبی هم رسید
در حرفهی خود اگر جزو بهترینها نشد، ولی جزو خوبهایشان بود.
شاید دلم بخواهد خوبیهایش را برای خودم به دست آورم.
اما چگونه؟
برایم از ابتدایش سخت بود.
آن تلاش کردن، آن طوری تلاش کردن.
آن طوری اجرای فرمانها.
آنطوری آرام بودن و به کار خود مشغول بودن.
از طوری که بودم شرمندهام اما طوری که او بود، شدن هم برایم سخت و نا ممکن به نظر میرسد.
او همچنین شخصیت مرموز و مستقلی داشت.
من گویی همیشه باید میدیدم دیگران به چه راهی میروند و به همان راه میرفتم.
او ظاهرا به راهی که خودش میخواست میرفت.
او ظاهرا برای چیزی که خودش میخواست تلاش میکرد.
این شخصیت او برایم قابل تحسین است:)