صدایی شنیدم
قلبم قویتر تپید
نمیدانستم صدای چیست
آیا باید نگرانش میبودم؟
نمیدانم
آیا خطرناک بود یا...
عقلم شروع کرد به صحبت با قلبم
- نگرانی!
- میترسم.
- از چه میترسی؟!
- نمیدانم.
- وقتی نمیدانی چرا میترسی؟
- نمیدانم.
- چرا صبر نمیکنی تا معلوم شود چیست
بعد تصمیم بگیری بترسی یا آرام باشی؟
- نمیتوانم!
- چرا؟ میترسی چیزی از دست بدهی؟
- شاید همین باشد.
- چه چیزی مال توست؟
- تقریبا هیچ چیزی.
- پس رها کن.
- چه چیز را رها کنم؟
- توهم را، توهم مالکیت را، توهم از دست دادن را
همه چیز به صاحب خود برمیگردد
و تو آن صاحب نیستی
پس خودت را از این توهم رها کن.
- خودم را از این توهم رها خواهم کرد.
آری...